منهاج
آسمان ها ابری است آسمان دل من ابری تر آرزو هایم خیس چشم هایم نمناک بادی از غصه وغم بر دوشم راهی جاده دلتنگی ها دل دریای من روی پرچین پیچکی در خواب بود آسمان اندازه ی مهتاب بود چشمه ای از خون من جوشید ورفت لاله ای کفش مرا پوشید ورفت لاله،بخش کوچکی از باغ بود آنچنان از عشق قیل وقال کرد گوشه ای از صبح رااشغال کرد زیر باران زیر یک یاس کبود صبح را در من خلاصه کرده بود هر کجا او نیست من هم نیستم گر چه هستم من بگو نیستم کوزه ای سرشار بودم ازسکوت در سکوتم تار می بست عنکبوت بعد از آن باهر که صحبت داشتم در حضور عشق بعثت داشتم درحسرت یک شب تاریک وسرد صبح بر تاریکی من گریه کرد بعدازآن باخط میخی روی خشت بخشی از تاریکی ام را می نوشت نظرات شما عزیزان:
سلام...
نمی دونم چرا هر کاری میکنم پست هام تو لوکس نشون نمیده فقط عنوانشو نشون میده وبلاگت الان جالب ترشد عشق نوشتن داری ولی حسشو نهپاسخ:سلام جناب شب خیس بهتره یه قالب کم حجم تر انتخاب کنی اینطوری مطالبت بهتر میاد منظورت از حس نوشتن چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 12:37 :: نويسنده : yasna/elina/fatima
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|
|